ماجرای ببر و توت فرنگی
مردی در میان یک مزرعه در حال قدم زدن بود که ناگهان یک ببر را دید. با ترس از دست دادن زندگی خود ،
آن مرد فرار کرد ، اما ببر او را تعقیب کرد. مرد به لبه یک صخره رسید
، و درست همان موقع که فکر کرد ببر او را خواهد گرفت ، شاخه ای در حال رشد در لبه صخره را پیدا کرد
. با چنگ زدن به آن ، خودش را به آن گرفت.
ببر به لبه آمد و از بالا به طرف او که آویزان بود غرش کرد.
مرد در پایین پرتگاه ، یک ببر دیگر را دید که داشت به او غرش می کرد.
با ترس و لرز ، او به شاخه ای که مانع از افتادنش شده بود ، تکه کرد که
شام برای ببرها نشود. .
درست در همین زمان ، دو موش بیرون آمدند و شروع به خوردن شاخه کردند. همانطور که آنها شاخه را می جویدند
مرد توت فرنگی آبدار و قرمز را در کنار خود دید. با یک دست شاخه را نگه داشت و با
با دست دیگر توت فرنگی را گرفت. آه ، که آن توت فرنگی چقدر شیرین بود!